loading...
سکوت قلبم

;k;l

رها بازدید : 31 یکشنبه 06 مهر 1393 نظرات (1)

.... نوشته شده در جمعه 28 شهریور1393ساعت 16:57 توسط عسل| 50 نظر |

رها بازدید : 44 سه شنبه 04 شهریور 1393 نظرات (0)

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر
برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه
فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر
لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من
نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

رها بازدید : 35 سه شنبه 04 شهریور 1393 نظرات (0)

 

 خواب دیدم در خواب گفتگویی با خدا داشتم 

خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟

گفتم : اگر وقت داشته باشید

خدا لبخند زد و گفت : وقت من ابدی ست.

 چه سئوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟

گفتم : چه چیز بیشتر از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

خدا پاسخ داد : این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند

عجله دارند بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند

این که سلامت شان را صرف به دست آوردن پول می کنند

 و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند

این که با نگرانی به زمان آینده زمان حال فراموش می شود

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال

این که چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد

و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند

خداوند دستهایم را در دست گرفت و مدتی هردو ساکت ماندیم

بعد پرسیدم : به عنوان خالق انسان ها می خواهید آنها چه درسی از زندگی بگیرند ؟

خدا با لبخند پاسخ داد : یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن کرد

اما می توان محبوب دیگران شد

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند

.یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد

 بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه میتوانیم زخم عمیق

 در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم

و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد

با بخشیدن بخشش یاد بگیرند

یاد بگیرند که کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست بدارند

امابلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.

یاد بگیرند که میشود دو نفربه

 یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند

 بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند

 

رها بازدید : 35 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (0)

 من تنها نیستم

 

اشکهایم را دارم, اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است. من تنها نیستم, لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند. من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود. چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم. هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من, چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم . ولی من باز چشم براهم... چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی مهربان من...

 
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم
رها بازدید : 46 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (0)

تا کی ؟

 

 

  تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟


تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟


تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم

 

و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم...؟

 

 تا کی باید از خدای خویش التماس کنم

 

 

تا تو را به من برساند ،


نزدیک و نزدیک تر کند  تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟...

 

تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

 

و دلم برایت تنگ شود؟

 

تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!

 

تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام

 

به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم

 

وتا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم

 

تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟

 

خسته ام !


 یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم !

 

یک عاشق دیوانه سر به هوا

.....

 

 

تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم

 

و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...

 

تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم

 

و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!

 

تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و

 

چشمهای خیسم را از دیگران پنهانکنم؟

 

تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ،

 

عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

 

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم

 

و همراه با آسمان بنالم و ببارم....

 

و تا کی باید با دستهای خالی

 

با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ،

 

با چشمانی خیس و شاکی زندگی کنم؟

 

آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم

 

ولی در کنار تو نباشم عزیزم!

 

تاکی؟

...

رها بازدید : 43 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (0)

این روزهــــا زیادی ساکتــــ شده ام


حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ،


از چشــــم هایم بیرونــــ می آیند . . .

 

 

راز چشمانت را هیچ کس نفهمید

 

ولی

 

من امروز رازش را فهمیدم


راز چشمانت رفتنت بود …

رها بازدید : 51 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (0)
خدا زمین را مدور آفرید تا به انسان بگوید


همان لحظه ای که تصور می کنی به آخر دنیا رسیده ای،


درست در نقطه ی آغاز هستی


 

وفای شمع رانازم ک بعد از سوختن

 

ب صد خاکستری در دامن پروانه میریزد

 

ن چون انسان ک بعداز رفتن همدم

 

گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد

 

به یادتان می آورم که زیباترین منش آدمی

 

محبت اوست پس محبت کنید،

 

چه به دوست، چه به دشمن

 

که دوست را بزرگ کند و دشمن را دوست . . .

 

رها بازدید : 37 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (0)

خدایا... 

 

یک "مرگ" بدهکارم و هزار "ارزو" طلبکار،:


خسته ام" یا طلبم را بده یاطلبت را بگیر...


 

هر جا دلت شکست

 

قبل رفتن خودت جاروش کن

 

تا هر ناکسی منت دستای زخمیشو

 

رو سرت نذاره...

رها بازدید : 24 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (0)

دلـم ...


هنـوز ..


خیس خورده نگاه توست ..!!


نـازش بـدار ..!


که نلغــزد ..


از میان دستهایت ..!!


بی تو هرگز

 

بار آخر! دست آخر !



من ورق را با دلم بر میزنم !



بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...



هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !



دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !



پس به حکم عشق بازی می کنیم



این دل من رو بکن حالا دلت را  !



دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...



حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...

رها بازدید : 22 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (0)

دلم گرفته...

دلم خیلی گرفته...

از همه چیز ، از همه کس...

می دونم دیگه دلتنگیامم واسه همتون یه امر عادی شده، اما نمی دونم چرا هیچ وقت واسه خودم عادی نمیشه؟

خیلی دلخورم...

از عشقم...

از اونیکه منو عاشق کردو خیلی راحت تنهام گذاشت...

میگن عشق فقط تو قصه هاست...

اما من معتقدم عشق وجود داره ، منتها دیگه از مجنون ها و فرهادها خبری نیست....

شایدم من زیادی انتظار دارم...

اما آخه من که واسه اون هرکاری کردم........

هرچی که خواست، شدم........

شدم عاشق، شدم لیلی،شدم تنها،شدم واله،شدم...

همه چیز شدم فقط برای اون شدم...

اما اون چه کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

راحت تر از همیشه تنهام گذاشت...

دلم سخت گرفته......

دلم سخت شکسته.....

نمی دونم چرا نمی تونم فراموشش کنم...

هرچی از بدیهاش واسه خودم گفتم،اما همشو گذاشتم به پای خوبیاش و نشد که نشد...

چیکار کنم؟

چیکار کنم بدون اون؟؟؟؟؟

آخه خدا جون چرا من؟؟؟؟؟؟

رها بازدید : 41 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (1)

 

روزي که دستانم را گرفت...

و قلبم لرزيد هرگز نميدانستم

 روزي خواهد رسيد که کاري

 با قلبم بکند که دستانم بلرزند! 

رفتنت را ديدم

تو به من خنديدي

آتش برق نگاهت دل من آتش زد

و مرا در پس يک بغض غريب

در ميان برهوتي تاريک

پشت يک خاطره سرد و تهي

با دلي سنگ رهايم کردي

و تو بي آنکه نگاهي بکني

به دل خسته و آزرده من

رفتنت را ديدم

تا به آنجا که نگاهم سو داشت

و تو در آخر اين قصه تلخ محو شدي

باورم نيست که ديگر رفتي

اشک من بدرقه راهت باد

 

رها بازدید : 28 شنبه 01 شهریور 1393 نظرات (0)

عشق !

 

فراموش شدنی نیست

 

مانند ماه که با هیچ

 

دستمالی از شیشه پنجره

 

پاک نمیشود...!!

 

 




دنیا ته نامردیه...!

 

یکی برای هرنفس حوایی دارد

 

و دیگری

 

هوایی برای نفس هایش ندارد.


رها بازدید : 32 چهارشنبه 22 مرداد 1393 نظرات (0)

http://razesorkh.com/i/attachments/1/1387342178104673_large.jpg

سهم من از زندگی جوانی برباد رفته و ماندن در گذشته


سهم من از زندگی حرف هایی خفه در گلو


سهم من از زندگی خندیدن مصنوعی


سهم من از زندگی روءیایی دست نیافتنی


سهم من از زندگی بی قراری و استرس و هراس آینده


سهم من از زندگی دردهای جدید


سهم من از زندگی عشق های کاذب و ممنوع


سهم من از زندگی بازی دیگران با من و همیشه باخت باخت


سهم من از زندگی وعده هایی احساسی و حرف هایی از جنس برف


سهم من از زندگی شب زنده داری باخیال و


گاهی نوازش گونه هایم با اشک


سهم من از زندگی انتظار و انتظار ، انتظاری جانکاه...................

رها بازدید : 26 سه شنبه 21 مرداد 1393 نظرات (0)

 






دوبــاره زوزه ی بــاد و گـریـه ی بـارون...


صــدای خـش خـش بـرگهـا تـو خیـابـون ....

 


دوبـاره گـریـه ی بـارون تـو را یـاد مـن میـاره...

 

 

تـو فصـل قشنــگ پـــایـیـز دل مـن آروم نـداره...

 

 

بـرای تـو بـی قـراره...

 

 

صـدام کـن که خیلـی خستــه ام...

 

 

ببیـن بـی صــدا شکستــه ام...

 

 

صـدام کـن کـه خیلـی تنهـام،بـزار دستـت رو تـو دستـام...

 

 

دوبـاره عشــق را صـدا کـن،دل را از غصـه رهـا کـن...

 

 

بیـا بـا مهــر و محبـت تـو سینـه ام قصری بنـا کـن...

 

 

دوبـاره عشــق را صـدا کـن...

رها بازدید : 36 سه شنبه 21 مرداد 1393 نظرات (0)

 





دلم برای باران تنگ شده است


دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است


دلم تنگ است برای پرسه زدن زیر باران...


بارانی که به من آموخت رسم زندگی را...

دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان


برای ابر های سیاه سرگردان...

در آن روز ها بارانی بود برای قدم زدن 


در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم


مدتی است که دیگر نه بارنی است و نه ابری


این روز ها تنها یک قلب است پر از درد

که نمیداند درد دلش را به چه کسی بگوید...

رها بازدید : 40 سه شنبه 21 مرداد 1393 نظرات (0)

 





باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه


یادم آید روز باران پا به پای بغض سنگین


تلخ و غمگین دل شکسته
اشک ریزان


 عاشقی سرخورده بودم


می دریدم قلب خود را


دور می گشتی تو از من


با دو چشم خیس و گریان


می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه


پر بهانه، زود برگردی به خانه


یادت آید هستی من، آن دل تو جار می زد


این ترانه باز باران باز می گردم به خانه...
رها بازدید : 44 سه شنبه 21 مرداد 1393 نظرات (0)

زندگی . . .




مراقب باش !

 


وقتی سوار بر تاب زندگی شدی،

 


دست روزگار هلت می دهد؛

 


ولی قرار نیست تو بیفتی!

 


اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی،

 


اوج می گیری...به همین سادگی...!

 

رها بازدید : 42 سه شنبه 21 مرداد 1393 نظرات (0)


بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته




آسمان پر باران چشم هایم




بی تو بودن را معنا می کنم با شمع



 
با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه




بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد؟




وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است...

تعداد صفحات : 4

درباره ما
Profile Pic
آیا میدانید با نوشتن نظر چیزی از شماکم نمی شود؟؟ آیا میدانستید زیباترین جای وبلاگ نظر گذاشتن آن است؟؟ آیا میدانید بانوشتن نظر پولی از شما کم نمیشود؟؟ آیا میدانستید با نظر گذاشتن دل نویسنده را شاد میکنید؟؟ آیا میدانستید بانظر گذاشتن دکمه کیبرد شما خراب نمی شود؟؟ آیا میدانید نظر گذاشتن باعث کوتاه شدن عمر شما نمیشود؟! آیا میدانید نظر گذاشتن فقط چند ثانیه طول میکشد؟! آیا میدانید نظر گذاشتن باعث شادی دل ادمین و بالارفتن انگیزه وی میشود و 1 در این دنیا و 100 در آخرت ثواب دارد؟! آیا میدانید خرابی ماوس به خاطر نظر گذاشتن نمیباشد اگه همه اینها رو میدونی پس نظر رو بذار دیگه میگم اگر وقت کردید محض تست کیبوردتون هم که شده یه کامنتی بزارید! به خاطر خودتون میگم...! می ترسم یه وقت کیبوردتون جلبک ببنده!!!:))
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 70
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 719
  • بازدید کلی : 3,817
  • کدهای اختصاصی
    قالب وبلاگ | چت روم فارسي
    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ

    كد ماوس

    كد ماوس